محل تبلیغات شما
نمی‌دونم خیال بود یا خواب می‌دیدم، فقط یادمه روی بالکن ِ یه کلبه‌ی ساده‌ی کوچیک ِ مشرف به یه گندم‌زار بزرگ نشسته بودیم و من برات از رنگ ِ طلایی گندم‌ها و پرنده‌ها حرف می‌زدم و موهات رو می‌بافتم، موهایی که زیر نور اُریب خورشید، مثل ِ خوشه‌های گندم، با هر نسیمی که می‌اومد تلألو رنگ‌ها رو داشت؛ من، محو موهای تو بودم دختر کوچولوی من، محو ِ حس امن و آروم ِ خوشبختی و ایمان، محو ِ حس قشنگ ِ به همه‌ی آرزوها رسیدن.

يادآور ِ خودت به تو

زیباترین حقیقت ِ دنیاها

صنوبرهای یاد ِ تو

ِ ,محو ,یه ,حس ,رو ,تو ,من، محو ,ِ حس ,محو ِ ,داشت؛ من، ,رو داشت؛

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گزارش عملکرد امام جمعه $$افغــــانــــــــــم pe3arE گــــل $$ بازیافت و دمونتاژ خودروهای فرسوده