محل تبلیغات شما



مى‌دونی دخترم، گاهی، دقيقاً تو سال‌هایی كه قلبت سرشاره از احترام و رعايت، از انگيزه و از شور و شعف، شايد برای يک لحظه خودت رو تو احاطه‌ى نآميدی و تاريكی و دلشوره ببينی، بترسی، به خودت و باورها و روياهات شک كنی،  قلبت رو شكسته و ناآروم ببيني و از خودت بپرسی كه كجايی و روح ِ دل‌نازکت سرگشته‌ی كدوم سرزمين‌هاست؛ 
دخترم، مَحياى من، توی اين لحظه‌ها، به آيينه نگاه كن، به چشم‌هات نگاه كن، به چشم‌هايی كه معناى هر لحظه‌ی زندگی‌ان؛ به مژه‌هات نگاه كن كه برای هر كدوم‌شون درختی كاشتم؛ نگاه كن به موهات، ببين داستان‌ها و شعرهايی كه با دست‌هام نشوندم روی پيچ و تاب‌شون و با هر باری كه می‌بافتم‌شون، به زندگی بر می‌گشتم؛ ببين خودت رو مسيحای من، خودت، كه بى‌پروا فاتح ِ جنگ‌ها بودی هميشه، كه دليل ِ زندگی‌ها هستی، كه پُر از زيبايی و مهر و احترامی.
دخترم، توي تاريک‌ترين لحظه‌ها، وقتی كه به خودت نگاه می‌كنی، گاهی، پسری رو ببين كه سال‌ها قبل از بودنت، توی شلوغی و هم‌همه‌ى زندگی، با همه‌ی وجودش مشغول ِ نوشتن ِ كلمه‌هاييه كه يادآور ِ خودت باشن به تو، تا بدونی و باور كنی كه سزاوارترين و زيباترينی، برای خوب بودن، برای تونستن، برای پرواز كردن و برای، رسيدن.


آوا، اسم ِ توست دخترم؛ 
آوائى که همراه ِ همه‌ی ثانيه‌های اين هزاران سال ِ من بوده؛ نجوایی که همراه ِ روح ِ من شد تا که هجوم ِ درد و تاریکی، اون کنج ِ محجور ِ قلبم که مأوای ایمان و مهر و توجه ِ رو، به یغما نبره. اسم ِ تو زیباست دخترم، و تأویل ِ آوا بودنت زیباترین معنای دنیای من. همین حالا، همین روز که قلبم از هجوم ِ بی‌امان ِ واقعیت ِ تلخ ِ این دنیا که نکنه یک‌روز نبینمت، بغلت نکنم و این نامه‌ها رو دونه به دونه برات نخونم، پُره از غم و اندوه و ترس، اسمت رو صدا می‌کنم، اسمت رو صدا می‌کنم و توی دلم زیباترین ترانه‌ها رو برات می‌خونم، تا که آروم بگیرم و حقیقت ِ بودنت رو بیش‌تر از هر روز ِ دیگه‌ای توی قلبم، حس کنم.

# می‌دونی، بیشتر از هر زمان ِ دیگه‌ای انگار، آهنگ ِ اسم ِ مرا صدا کن ِ آندو رو برات می‌خونم.
    اینجا گوش کنیم.


یادمه اون موقعا که روحم رهاتر بود و نقاشی می‌کردم، بیشتر وقت‌ها یه درخت رو می‌کشیدم؛ فرقی هم نداشت با آب‌رنگ یا مداد، در هر حال یه صنوبر ِ بزرگ بود وقت ِ بهار، یه دشت ِ سبز و پس‌زمینه‌ی کوه‌های دور‌دستی که روی قله‌هاش هنوز برف بود. می‌دونی، وقتی می‌خواستم تصورت رو نقاشی کنم، تو رو میذاشتم پشت ِ اون درخت، در حالی که تکیه دادی بهش و موهای بلند ِ خرمایی رنگت رها بود توی دست‌های باد. قشنگ‌ترین و ملموس‌ترین تصور ِ من از تو، توی نقاشی‌هام، حالت رقصنده‌ی موهای تو
دیشب، بعد از بارون یهویی ِ تهران، یکم که هوا آروم‌تر شد هوای کلک‌چال زد به سرم. دیدم وسط ِ تابستون و میون ِ این‌همه شلوغی و بالا و پایین، سکوت و هوای خنک ِ نیمه‌شب ِ کوه رو نمیشه از دست داد. زیر ِ نور مهتاب کوه رو بالا رفتم و توی پناه‌گاه دو ساعتی خوابیدم و کم‌کم وقت آفتاب زدن بود که اومدم پایین. می‌دونی، هم‌زمان که ویلی نلسون گوش می‌دادم، به این فکر می‌کردم که اولین باری که پا به پای من میای کوه، کجای این مسیر به من میگی بابا خسته شدم، از کجا تو رو روی
نمی‌دونم خیال بود یا خواب می‌دیدم، فقط یادمه روی بالکن ِ یه کلبه‌ی ساده‌ی کوچیک ِ مشرف به یه گندم‌زار بزرگ نشسته بودیم و من برات از رنگ ِ طلایی گندم‌ها و پرنده‌ها حرف می‌زدم و موهات رو می‌بافتم، موهایی که زیر نور اُریب خورشید، مثل ِ خوشه‌های گندم، با هر نسیمی که می‌اومد تلألو رنگ‌ها رو داشت؛ من، محو موهای تو بودم دختر کوچولوی من، محو ِ حس امن و آروم ِ خوشبختی و ایمان، محو ِ حس قشنگ ِ به همه‌ی آرزوها رسیدن.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

حمایت از تولید ملی